«ماکارونی روی سقف» ماجرایِ دختری به نامِ «آناستازیا کالوِر» است. آناستازیا به همراه خانوادۀ شش نفرهاش از شهر به روستا کوچ کردهاند. این مهاجرت به جز پدر و مادر، برای باقی افراد خانواده چندان خوشایند نیست. درکنار ماجرای جذابی که آناستازیا با طنازی خود آن را روایت میکند، خواندن تجربۀ سختیها و شیرینیهای زندگی در روستا، کتابِ «ماکارونی روی سقف» را برای مخاطب دلنشینتر میکند.
«ما در طول تعطیلات مدرسه به روستا اسباب کشی کردیم، به مزرعهای دور از شهر. بابا دلش میخواست از جنجال و هیاهو دور باشد. من شخصاً فکر میکنم که او با این کار فقط ما را از تمدن دور کرد. وقتی رسیدیم، خانۀ ما بیشتر شبیه یک خرابه بود. آب گرم نداشت، پنجرههایی داشت که قفل نمیشدند و قفسههای آشپزخانه سرزمینی بود برای گلهای از بزرگترین سوسکهایی که من تا به حال دیده بودم.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.