چارلی کریستین دوازدهساله یک كارآگاه مادرزاد است و حالا فرصتی پیدا كرده كه تواناییهایش را ثابت كند. دادگاه خونآشامان كه در برزخ مرگ و زندگی مستقر است، حكم به این داده كه كارآگاهِ مُرده، هَنک كِین، در شهر گلاسگو، محل زندگی چارلی، با جنایتكاران مبارزه كند و از آنجا كه هَنک برای حلّ شرافتمندانهی پروندههای جنایی آدم مورد اعتمادی نیست، قرار شده كه دستیاری داشته باشد و آن دستیار با آموزشهای او در این پروندهها نقش كارآگاه را ایفا كند، و این شخص كسی نیست جز چارلی كریستین.
بخشی از متن:
در دست خون آلودش داسی بود و صورتی داشت به سفیدی صورت اشباح كه نور خوفناكی كه بخشی از اتاق را روشن كرده بود آن را بدشكلتر هم میكرد. ردای سیاهش سر تا پایش را پوشانده بود و كلاه آن آزاد دور صورتش را گرفته بود. جای چشمانش زغالهایی گدازان بود و دندانهای پوسیدهاش شمایل اسكلت مانندش را تكمیل كرده بود. مرگ یك صندلی جلو كشید و نشست.
هنك با صدایی كه تردید در آن موج میزد گفت: «سلام مرگ. میدانم كه شما دو تا تازه با هم آشنا شدهاید. لطف میكنی اگر به فالكو كمك كنی تا جواهرات را پیدا كند. مرگ چشمكی زد و گفت: «نیكوكارتر از من پیدا نمیكنی، هنك.»
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.